کد مطلب:139248 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

شهادت حضرت عباس
ابومخنف گوید: تشنگی بدان شب بر حسین و یاران او سخت گشت، كودكان بدو شكوه آوردند و از فرط عطش بنالیدند. امام علیه السلام عباس را بخواند و بفرمود تا با تنی چند بر نشیند و به فرات رود و از برای تشنگان شربتی [1] آب آرد. عباس با ده سوار بر نشست و مشكها برداشت و چون به شریعه ی [2] فرات رسید. یاران ابن زیاد بر كنار فرات نشسته و شریعه ی آب را بر حریم رسول فرو بسته، چون عباس علیه السلام را بدیدند، بر او حمله آوردند و جمله چهار هزار تن بودند و عباس و یاران با آن جمع در انداختند و كشش و كوششی سخت رفت و عباس این رجز می خواند:



اقاتل القوم بقلب مهتدی

اذب عن سبط النبی احمد [3] .



اضربكم بالصارم المهند

حتی تحیدوا عن قتال سیدی [4] .



انی أنا العباس ذو التودد

نجل علی المرتضی المؤید [5] .

ابو مخنف گوید: چون این رجز بخواند، بر ایشان دستبری [6] مردانه كرد و ایشان را


از یمین و یسار بپراكند و بسی مردم شجاع و سواران دلیر از ایشان بكشت و این رجز را بر خواند: [7] .



لا أرهب الموت اذ الموت زقا

حتی اواری میتا عند اللقا [8] .



نفسی لنفس الطاهر الطهر وقا

انی صبور شاكر للملتقی [9] .



و لا اخاف طارقا ان طرقا

بل اضرب الهام وافری المفرقا [10] .



انی انا العباس صعب باللقا [11] .



دیگر باره بر آن جمع در انداخت و ایشان را از شریعت فرات براند و مشك پر آب كرد و جرعه ای آب به كف برداشت و تشنگی امام به خاطر آورد و آب را فرو ریخت و گفت: هرگز آب ننوشم و آقای من حسین تشنه باشد. آنگاه از شریعت بیرون شد و مشك بر دوش افكند و بر نشست و این رجز همی خواند:



یا نفس من بعد الحسین هونی

فبعه لا كنت أن تكونی [12] .



هذا حسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین [13] .



هیهات ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق الیقین [14] .

چون آن قوم حال او بدین صفت دیدند، حالی [15] تیر افشاندن گرفتند و از هر طرف باران تیر او را فرو گرفت و از بسیاری تیر، گویی بال و پر بر آورده و به خار پشت مانند


شده. ابرص بن شیبان - و گویند - زید بن ورقا بر او حمله كرد و دست راست او بینداخت و او شمشیر با دست چپ گرفت و این رجز می خواند: [16] .



و الله لو قطعتموا یمینی

لا حمین مجاهدا عن دینی [17] .



عند امام صادق الیقین

سبط النبی الطاهر الأمین [18] .



نبی صدق جائنا بالدین

مصدقا بالواحد الأمین



و همی رفت و همی كشت، ولی بیشتر توجه خاطر سوی حرم داشت تا مگر بدان تشنگان آبی رساند. عبدالله بن یزید الشیبانی - و گویند - حكیم بن طفیل طائی بر او حمله كرد و دست چپ او بینداخت و او به روی فتاد و شمشیر به دهان مبارك خود برداشت و بر آن قوم تاخت و همی گفت:



یا نفس لا تخشی من الكفار

و ابشری برحمة الجبار [19] .



مع النبی سید الابرار

مع جملة السادات و الأطهار [20] .



قد قطعوا ببغیهم یساری

فاصلهم یا رب حر النار [21] .

عمرسعد چون آن حال را بدید ندا در داد كه مشك او را نشانه تیغ و تیر كنند. از هر طرف بدان مشك تیرافشانی كردند و مشك را بدریدند، چون این حالت روی داد، عباس را پای رفتن نماند. چه، از رفتن به خیمه بدان حالت شرم می داشت . مخذولی [22] عمودی از آهن بر فرق همایون او فرود آورد، چنان كه فرق همایونش بشكافت و


بیفتاد و در خاك و خون همی غلطید، فریاد بر آورد: ای اباعبدالله! از من بر تو سلام باد. چون آواز او به سمع همایون رسید. سبك [23] برنشست و روی بر آن جمع نهاد و ایشان را بپراكند. و چون بر بالین عباس رسید، هنوز از او رمقی باقی بود. سر او بر دامن گرفت و به دست مبارك خون از سر و روی او پاك می كرد و بر او دعای خیر می گفت. و او را برداشت و به سرای آورد. و گفته اند كه چون خواست او را با حرم آرد، از بسیاری زخم كه بر بدن شریف او رسیده بود و همه ی عضوها گسیخته، نتوانست؛ لاجرم او را بر جای بگذاشت و نفیر [24] برآورد و همی فرمود: اكنون كمر من بشكست و مرا حیلتی نماند. [25] .

و در خبر دیگر است كه چون بیشتر از یاران امام درجه ی رفیعه ی شهادت یافتند و با امام دیگر كس نماند، عباس اجازت جهاد خواست و درجه ی رفیعه ی شهادت یافت. در جمله، بامدادان تعبیه [26] سپاه فرمود و میمنه [27] و میسره [28] و قلب [29] و جناح راست كرد. میمنه را به زهیر بن القین سپرد و میسره را با حبیب بن مظاهر گذاشت. و رایت لشكر را به دست عباس داد و خود در قلب بایستاد و با او هفتاد و دو كس بود، سی و یك تن سواره و چهل تن پیاده. [30] و خود بر گرد حرم از سه سوی كند كرده بودند [31] و هیزم و نی در آن انباشته بفرمود تا در آن آتش زنند كه آن قوم را از دیگر سوی امكان تاخت و تاراج [32] حرم نماند و یاران دل مشغول [33] نباشند. و از آن روی، پسر سعد مصاف آراست، بر میمنه عمر و بن حجاج را گذاشت و


میسره به شمر بن ذی الجوشن سپرد و عروة بن القیس را بر سواران امیر كرد و شبث بن ربعی ربعی را بر پیادگان حكم داد و رایت لشكر را به غلام خویش درید سپرد. و این گروه كه آماده ی حرب شدند، سی هزار تن بودند. آن گاه امام علیه السلام بر شتری بر نشست و پیش راند و به آواز بلند كه همگان بشنیدند، فریاد بر آورد كه: ای مردم عراق! سخن من بشنوید و در باطل عجلت مجویید، تا من حجت خویش بر شما باز نمایم و عذر خویش روشن كنم. اگر انصاف دهید، زهی سعادت كه یافته باشید و اگر انصاف ندهید، با رأی خویش جمع آرید و به رویت كار بندید؛ «ان ولیی الله الذی نزل الكتاب و هو یتولی الصالحین ». [34] .

آن گاه خدای سبحانه را سپاس كرد و بسی بستود و بر رسول و آل او درود فرستاد و بر فریشتگان و پیمبران آفرینها [35] بدان صفت

كه هیچ سخن گویی بدان فصاحت سخن نشنیده و از آن معنی بلیغتر ندیده. [36] .

آن گاه فرمود: نسب من باز گویید و مرا بنگرید، آنگاه به خویش بازگردید و بنیدیشید كه كشتن چون منی چگونه روا بود و هتك حرمت چون منی چگونه توان كرد ؟! «الست ابن بنت نبیكم و ابن وصیه و ابن عمه و اول من صدق لرسول الله بما جاء به من عندالله؟ او لیس حمزة سید الشهداء عمی؟أ او لیس جعفر الطیار فی الجنة ذو الجناحین عمی؟ اولم یبلغكم ما قال رسول الله لی و لاخی، هذان سیدا شباب أهل الجنة؟! فان صدقتمونی بما أقول، و هو الحق و الله ما تعمدت كذبا مذ علمت ان الله یمقت علیه اهله. و ان كذبتمونی فان فیكم من ان سالتموه عن ذلك


أخبركم اسألوا جابر بن عبدالله الانصاری و أبا سعید الخدری و سهل بن سعد الساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالك یخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لی و لاخی أما فی هذا حاجز لكم عن سفك دمی». [37] .

شمر گفت: من خدای را بر یك حرف پرستم اگر دانم كه حسین چه گوید؟ حبیب بن مظاهر گفت: به خدای سوگند هر آینه بینم كه تو خدای را بر هفتاد حرف همی پرستی و من گواهی می دهم كه در این سخن راست همی گویی و تو خود ندانی كه چه گویی و خدای سبحانه دیده ی بصیرت تو فرو دوخته و دل ناپاك تو با چرك شرك بیندوده [38] و مهر ضلالت بر آن نهاده. از آن پس فرمود: «فان كنتم فی شك من هذا افتشكون انی ابن بنت نبیكم فوالله ما بین المشرق و المغرب ابن بنت نبی غیری فیكم و لا فی غیركم و یحكم اتطلبونی بقتیل منكم قتلته او مال لكم استهلكته أو بقصاص من جراحة یا شبث بن ربعی یا حجار بن ابجر یا قیس بن الأشعث یا یزید بن الحارث الم تكتبوا

الی ان قد اینعت الثمار و اخضرت الجناب و انما تقدم علی جند مجند؟». [39] .


قیس بن اشعث گفت: آنچه تو گویی ندانیم، فرمان پسر عم خویش یزید بپذیر و بر حكم او فرود آی كه ایشان آن كنند كه تو را پسند افتد. فرمود: لا و الله بدین مذلت تن در ندهم و چون بندگان نگریزم. یا عبادالله انی عذت بربی و ربكم ان ترجمون [40] و اعوذ بربی و ربكم من كل متكبر لا یؤمن بیوم الحساب [41] .

آن گاه شتر خویش بخوابانید و عقبة بن سمعان را فرمود تا او را شكال [42] بر نهاد و ذو الجناح [43] بخواست و بر نشست و پیش دوانید و فرمود: دم فرو بندید و گوش فرا دارید. هر آینه شما را بر سبیل سداد [44] و آیین رشاد همی خوانم، پس اگر فرمان برید، از رستگاران باشید، و اگر سر زنید و عصیان ورزید، خود را به هلاك افكنده باشید و شما همه حق من ضایع گذاشتید و به سخن من اعتبار نكردید. هر آینه به حرام بر آمده اید و بر دلهای شما مهر ضلالت بر

نهاده اند. نه آخر چرا انصاف من ندهید و چرا از سخن من اعتبار نگیرید؟ [45] .

همگان یكدیگر را ملامت كردن گرفتند و دم فرو بستند. آن گاه به آواز بلند، خطبه ی دیگر كرد و خدای سبحانه را بستود و بر رسول و آل او درود فرستاد و فرمود: تبا لكم ایتها الجماعة و تعسا [46] لكم و بؤسا حین استصرختمونا و لیهن


فاصرخناكم موجفین سللتم علینا سیفا لنا فی أیمانكم و حششتم علینا نارا اقتد حناها علی عدونا و عدوكم فأصبحتم البا [47] لأعدائكم علی اولیائكم بغیر عدل افشوه فیكم و لا امل اصبح لكم فیهم. فهلا [48] لكم الویلات - تركتمونا و السیف مشیم [49] و الجأش [50] طامن [51] و الرأی لما یستحصف [52] و لكن اسرعتم الیها كطیرة الذباب [53] و تداعیتم الیها كتهافت الفراش. فسحقا لكم، یا عبید الامة و شذاذ [54] الاحزاب و نبذة الكتاب و محرفی الكلم و عصبة الآثام و نفثة الشیطان و مطفی السنن. اهؤلاء تعضدون و عنا تخاذلون. اجل و الله غدر فیكم قدیم و شجت [55] الیه اصولكم و تازرت [56] علیه فروعكم فكنتم اخبث شجر شجی للناظر و اكلة للغاصب. الا و ان الدعی بن الدعی، قد ركز بین اثنتین بنی السلة [57] و الذلة، و هیهات منا الذلة! یابی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و جدود طهرت و انوف حمیة [58] و نفوس ابیه [59] من ان نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الكرام الا و انی زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر.



فان نغلب فغلابون قدما

و ان نهزم فغیر مهزمینا [60] .




و ما ان طبنا [61] جبن و لكن

منایانا و دولة آخرینا



اذا ما الموت رفع عن اناس

كلا كله [62] اناخ بآخرینا [63] .



فافنی ذلكم سروات [64] قومی

كما افنی القرون الاولینا



فلو خلد الملوك اذن خلدنا

و لو بقی الكرام اذن بقینا



فقل للشامتین بنا افیقوا

سیلقی الشامتون كما لقینا



ثم ایم [65] الله، لا تلبثون بعدها الا كریث [66] ما یركب الفرس حتی تدور بكم دور الرحی [67] و تقلق بكم قلق المحور عهد عهده الی ابی عن جدی، «فاجمعوا امركم و شركائكم، ثم لا یكن امركم علیكم غمة [68] ثم اقضوا الی و لا تنظرون». [69] «انی توكلت علی الله ربی و ربكم، ما من دابة الا هو اخذ بناصیتها [70] ان ربی علی صراط مسقتیم». [71] .

اللهم احبس عنهم قطر السماء وابعث علیهم سنین كسنی یوسف و سلط علیهم غلام ثقیف یسومهم كاسا مصبرة فانهم كذبوا و خذلونا و انت ربنا علیك توكلنا والیك انبنا و الیك المصیر. [72] .

و این خطبه از لهوف [73] ابن طاووس، بدین جای نقل افتاد و با دیگر نسخ كه در روضه ی بحار [74] و كتب دیگر ثبت رفته است، اندك اختلافی دیده آمد، و معنی چنین باشد:


نیستی و اندوه باد شما را ایتها الجماعة و هلاك و سختی! كه در غایت رغبت، ما را بخواندید و بسی امیدواری و آرزومندی نمودید. در كمال عجلت دعوت شما را اجابت كردیم و جانب شما شدیم. آن گاه تیغها كه در دست شما نهاده بودیم بر روی ما كشیدید و آتشی كه بر دشمنان شما افروخته بودیم و بر ما افروختید؛ موالات دشمنان گزیدید و حق دوستان، دیگر سو نهادید. با آنكه در شما بر سیره ی عدل نروند و شما را در ایشان بسزا امیدی نباشد، لكم الویلات! [75] ما را وا گذاشتید و هنوز تیغ در نیام بود و دل، ساكن و رأی ما استوار، چون مگس بدان پیشی گرفتید و چون پروانه، خود در او فرو انداختید. دوری باد شما را كه شما خود كنیز زادگان باشید، از آن مردم كه بر خلاف رسول اتفاق كردند و كتاب خدای را دیگر سو نهادند و كلمه ی ق را دیگرگونه كردند. جماعتی كه بر گناه فراهم شدند و از كام شیطان بیرون فتاده و نور سنت و چراغ هدایت را خاموش كرده؛ چنین مردم را یاری دهید و ما را خوار گذارید! آری، دیری است كه این گونه جبلت [76] آیین شماست. بر غدر [77] و حیلت، ثابت اصل باشید و بر شقاق [78] و نفاق شاخه ها كشیده اید و چه پلید درخت بوده اید! صاحب خویش را در كام شكسته اید [79] و بیگانگان را گوارا فتاده و هر آینه آن دعی پسر دعی [80] در میان دو چیز پای فشرده: یا تیغ بركشیم و یا تن به خواری در دهیم. و رضای بر مذلت از ما مردم بسی دور بود و خدای سبحانه بدین رضا ندهد و رسول از این معنی سر زند. مادران پاك و نیاكان نیك نگذارد كه طاعت مشتی لئیم، بر آیین بزرگان كریم برگزینیم و از مرگ بیندیشم.


و هر آینه با این جمع اندك بدین گروه بسیار خواهیم در انداختن؛ پس اگر فیروز آییم، دیری است كه فیروه بوده ایم و اگر شكست یابیم، از هزیمت شدگان نباشیم كه مرگ عادت ما بوده، همیشه در طلب معالی [81] امور بوده ایم و جان بر سر مأمول [82] نهاده و شما مردم پس از من البته نپایید و آنچه بدان خیال بسته اید، هر آینه صورت نبندد و روزگار چون آسیاسنگ بر شما بگردد و چون محور [83] شما در قلق [84] و اضطراب آرد؛ و این عهد را پدر من با من كرد و از نیای خویش شنیدم: «رأی خویش جمع آرید و به رویت كار بندید [85] تا روزگار بر شما غم و اندوه نخواد» و هر آینه من كار خویش با خدای گذاشتم و نجنبد بر زمین چیزی مگر آنكه به دست قدرت او پای بند بود و خدای سبحانه بر راه راست و طریق صواب باشد.

بار خدایا! آسمان را بر این قوم فرو بند و عیش ایشان تلخ دار و در ایشان تنگی و قحط پدید آر و آن جوان ثقیف [86] را بر ایشان بگمار تا زهر به جام، بدیشان چشاند كه ما را دروغگوی خواندند و خوار گذاشتند؛ «انت ربنا و الیك انبا و علیك توكلنا و الیك المصیر».

آن گاه پسر سعد را بخواند و او از ملاقات او نفور [87] بود، ولی امتثال كرد و پیش او باز رفت. امام بدو فرمود: ای پسر سعد! بر قتل من خیره گشته و سخت حریص آمده، و چنان دانی كه بلاد ری و جرجان [88] . به تو دهند و تو را عیشی صافی [89] خواهد بود؟! و


البته چنین نباشد و تو را پس از من بدین جهان و آن جهان نیكی نرسد و شاد نگردی. و من همی بینم كه سر تو را به كوفه بر سنان كرده اند و كودكان بدان تیر همی زنند. [90] .

عمر از این سخن در خشم شد و از امام روی بگردانید و یاران خویش را گفت: چه انتظار می برید؟ سبك [91] حمله كنید كار ایشان بسازید.

و چون حر بن یزید تصمیم قوم بر مقاتلت، و آن سوء استبداد از ایشان بدید، از میان قوم كرانه [92] شد و با ركاب امام پیوست و گفت: یا بن رسول الله! اگر چند تو را از بازگشت با حرم رسول بازداشتم و خاطر مبارك را بیازردم و بدین زمین هائل [93] فرود آوردم، خدای داند كه ندانستم سرانجام این قوم با چون تویی بدین صفت خواهد بود و اكنون با خدای سبحانه باز می گردم و از كرده ی خویش سخت پشیمانم. شود كه این انابت مقبول افتد [94] و با شرف قبول موصول گردد؟

امام فرمود: آری! چون از در توبت فراز آیی، خدای سبحانه در گذرد كه او جل جلاله تواب و رحیم است.

حالی فرود آی و بیارام كه تو میهمان ما باشی. گفت: فدای تو شوم مرا اجازت فرمای تا جان خویش بر سر خدمت كنم و در ركاب همایون عز شهادت یابم و به روز باز پسین در روی رسول خدای توانم نگریست. [95] .


امام بر او دعای خیر گفت و اجازت فرمود. حر تیغ بر كشید و روی فرا قوم كرد و همی گفت: ای مردم كوفه! این مرد صالح را بخواندید و او دعوت شما را اجابت كرد و چون فرا رسید، او را باز گذاشتید و حق مقدم او مرعی نداشتید [96] و بر هتك حرمت و زوال حشمت او دست یازیدید و فراخ كوه و دشت بر او تنگ بگرفتید و آب فرات كه یهود و مجوس را از آن بهر است و سگان و خوكان دشت از آن همی نوشند، بر او و حریم او ببستید. زهی بد مردم كه شمایید! خدای سبحانه رحمت خویش از شما دور كناد و بر این شوخ چشمی [97] و خلاف، پاداش زشت یابید.

پسر سعد، درید را بخواند و لوای خویش نزدیك خواست و اول كس از آن قوم ناسپاس كه آغاز حرب كرد و فرا روی آن امام بزرگوار تیر بینداخت، هم او بود. و بر این كردار زشت همگان را گواه گرفت و به یك دفعت از هر سوی تیر انداختن گرفتند. و گویند در همین نوبت، پنجاه تن! از یاران امام، عز شهادت یافتند و به دیگر سرای شدند.

و امام می فرمودند: این تیرها رسولان مرگند كه جانب ما همی آیند و از مرگ چاره نیست و هر كس را طعم مرگ بباید چشید، ساخته شوید [98] و ساز حرب مهیا دارید و دل و جان بر قضای باری تعالی بندید.

و دست برد و محاسن شریف بگرفت و گفت: خدای سبحانه بر یهود خشم كرد كه گفتند خدای را فرزند بود، و ترسایان را خوار دشت كه عیسی را پسر خدای خواندند، و مجوس را غضب فرمود كه به جای او آفتاب و ماه را پرستیدند. و خشم خدای بر این قوم فراوان باشد كه پسر پیغمبر او می كشد و بر حریم رسول تیغ


بركشیده اند. لا و الله هرگز تن به مذلت [99] درندهم تا خدای سبحانه را ملاقات كنم و محاسن خویش با خون خویش خضاب كرده باشم. [100] .

آن گاه یاران، ساز مبارزت جستند و رجز آغاز كردند. یسار غلام زیاد بن ابیه بر نشست و پیش دوانید؛ عبدالله بن عمیر[كلبی ]از یاران امام بدو پیش باز رفت. یسار از نسب او بپرسید و او نسب ویش بازگفت. یسار از مبارزت او روی بگرانید و گفت: من تو را نشناسم، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر را به مبارزت من بایستی آمد. عبدالله بدین سخن التفاتی نكرد و بر او بتاخت و شمشیری بدو زد كه حالی جان بداد. سالم غلام عبیدالله به انتصار و طلب ثار [101] برخاست و بناگاه از پس پشت او در آمد و به ضرب تیغ، مبادرت جست. عبدالله دست چپ وقایه ی [102] جان خویش كرد و آن ضربت، انگشتان او بپراكند و عبدالله بر او عطفه [103] كرد و به یك شمشیر، كار او بساخت و اسب در میان جهانید [104] و بر كشتن این دو مرد مبارز و مفاخرتها كرد و این رجز می خواذند:



ان تنكرونی فانا ابن كلب

انی امرو ذو مرة و عضب [105] .



و لست بالخوار عند السلب [106] .



عمرو بن حجاج بر میمنه ی امام حمله كرد، چون نزدیك رسید، یاران بر زانو نشستند و نیزه ها به جانب ایشان راست كردند؛ لاجرم اسبان پیشتر شدن نتوانستند، سواران تیر انداختن گرفتند، طایفه ای بیفكندند و طایفه ای خسته و نالان كردند.





[1] به اندازه ي يك بار آشاميدن.

[2] شرع في الماء: دخل فيه، شريعه: مصب و مدخل آب.

[3] من اينك با قوم كافر با قلبي هدايت يافته در ستيزم و از حريم فرزند پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم دفاع مي كنم.

[4] با شمشير بران بر سرهايتان مي كويم تا از نبرد با سرور من حسين كنار رويد.

[5] من عباس مهربان فرزند علي مرتضي هستم كه هماره مورد تأييد بود.

[6] يورش غافلگيرانه.

[7] تظلم الزهراء، ص 120.

[8] مرا از مرگ هراسي نيست آنگا كه بانگ برآورد، تا آن هنگام كه در جنگ، خود در خاك شوم.

[9] جانم براي جان آن پاك پاكيزه نگاهدار است و من در جنگها شكيبا و شاكرم.

[10] از كوبنده اي نمي ترسم. بلكه سر را مي زنم و فرق را مي شكافم.

[11] من عباس دلاورم كه پايداري در نبرد، با من دشوار است.

[12] اي نفس! پس از حسين، خوار باش و پس از او مباد كه زنده باشي.

[13] حسين شربت مگر را مي چشد و حال آنكه تو از آب سرد و گوارا مي نوشي؟!.

[14] بعيد است از من، اين كردار نه از آيين من است و نه كردار مرد راست باور.

[15] بي درنگ، فورا.

[16] الدمعة الساكبة ص 337.

[17] به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع كنيد ، همانا جهادكنان از دينم حمايت مي كنم. در برخي كتب حديث، مصراع دوم به اين گونه وارد شده اني احامي أبدا عن ديني.

[18] پيش امام درستكار با تقوايي كه فرزند پيامبر پاك و راستگو است.

[19] اي نفس! از كفار نترس، تو را مژده بر رحمت خداوند بسيار جبران كنند باد.

[20] تو به زودي با پيامبر سرور نيكوكاران و تمام پاكان و صالحان محشور خواهي شد.

[21] دست چپم را به ستم ببريدند، خدايا شراره ي دوزخ را نصيبشان كن.

[22] انساني كه خدا او را به حال خود واگذاشته.

[23] تند، بيدرنگ.

[24] بانگ.

[25] بحارالانوار ج 41/45، الدمعة الساكبه ج 322/4، العوالم ج 284/17.

[26] بسيج كردن.

[27] سمت راست لشكر.

[28] سمت چپ لشكر.

[29] وسط لشكر.

[30] نقل صحيح آن است كه با حضرت هفتاد و سه تن بودند.

[31] گودال و خندق حفر كرده بودند.

[32] غارت و چپاول.

[33] نگران و مضطرب.

[34] همانا مولي و سرور من خداوندي است كه قرآن را فرو فرستاد و او سرپرست صالحان است. الاعراف: 196.

[35] سپاس و ستايش نمود.

[36] وقعة الطف ص 197 و 198، تاريخ طبري ج 315/3؛ ارشاد ص 231، الفتوح ص 903.

[37] آيا من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟ و پسر جانشين و پسر عموي او و اول كسي كه آنچه رسول از نزد خدا آورد، تصديق كرد؟ آيا حمزه ي سيد الشهدا عموي من نيست؟ آيا جعفر طيار كه خدا دو بال در بهشت به او داده عموي من نيست؟ آيا نشنيده ايد كه پيامبر درباره ي من و برادرم گفت: اين دو، سرور جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر آنجه را كه مي گويم: تصديق مي كنيد، و همان راست است، و به خدا هيچ كذبي - از آن زمان كه فهميدم خدا كاذبان را دشمن دارد - نگفتم واگر مرا تكذيب مي كنيد و گفته هايم را ناروا مي شماريد، همانا در ميان شما كساني هستند كه اگر از آنها بپرسيد به شما خواهند گفت. از جابر بن عبدالله انصاري، ابا سعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد كه خود اين سخن را درباره ي من و برادرم از حضرت رسول شنيدند، آيا اين خبر، شما را از ريختن خون من باز نمي دارد؟.

[38] در آميخه و آلوده.

[39] اگر در اينكه من پسر دختر پيامبر شما هستم ترديد داريد، پس بدانيد كه به خدا سوگند هرگز بين مشرق و مغرب كسي جز من به عنوان پسر دختر پيامبر نه در ميان خودتان و نه در ميان ديگران نخواهيد يافت. واي بر شما! آيا از شما كسي را كشته ام كه مي خواهيد انتقام او را از من بگيريد؟ يا مالي را نابود ساختم يا زخمي زده ام كه قصاص شوم؟ اي شبث، اي حجار، اي قيس، اي يزيد! آيا براي من ننوشتيد كه: ميوه ها رسيده، پيرامون سر سبز شده و لشكري مهيا در انتظار توست؟.

[40] الدخان، 20.

[41] غافر: 27 ( متخذ از اين دو آيه است).

[42] زانوبند.

[43] نام اسب حضرت.

[44] راه راست واستوار.

[45] تاريخ طبري ج 318 /3، ارشاد ص 224، وقعة الطف ص 206، بحارالانوار ج 6 /45.

[46] اللهوف ص 155، ترحا و اين اصح است .

[47] الب: قومي كه از سر خصومت با كسي با هم متحد و مجتمع شوند. در نسخه اي از اللهوف، اولياء؛ اللهوف ص 156.

[48] اصل، مهلا.

[49] غلاف.

[50] نفس.

[51] ساكن.

[52] هنوز محكم و استوار نشده است.

[53] اللهوف ص 156: الدبا.

[54] پراكندان، گمنامان.

[55] و شحت: در هم پيچيده شد، در آميخت.

[56] در هم پيچيد، آن را احاطه كرد.

[57] شمشير كشيدن.

[58] انوف جمع انف، انوف حميه: بزرگان، عزيزان، گردن فرازان.

[59] جانهايي منزه از پليدي.

[60] دو بيت اول از فروة بن مسيك مرادي است وي از اصحاب پيامبر بود و به سال 30 هجري وفات كرد. الاعلام زركلي ج 143/5.

[61] طب، عادت شأن.

[62] جمع كلكل، سينه.

[63] باقي اشعار ابن نما سروده است. ر.ك: مثير الاحزان ص 55.

[64] جمع سراة: بزرگان.

[65] مخفف يمين به معناي سوگند است و اصل آن: ايمن الله (با كسره هاي لفظ جلاله)مي باشد.

[66] مقدار.

[67] آسياب.

[68] حزن، سختي.

[69] يونس: 71.

[70] موي جلوي پيشاني.

[71] هود: 56.

[72] مقتل الحسين خوارزمي ج 6/2، احتجاج طبرسي ص 336، نشرالمرتضي، مشهد، 1403 ه، منماقب ابن شهر آشوب ج 110/4 بحارالانوار ج 83 / 45، مثير الاحزان ص 55؛ العوالم ج 251 /17 (با اندك تفاوت).

[73] اللهوف ص 157، 156.

[74] منظور بحارالانوار مرحوم علامه مجلسي است.

[75] واي بر شما! هلاك باد شما را.

[76] طبيعت، سرشت.

[77] خيانت، پيمان شكني.

[78] عداوت و ستيزه جويي.

[79] ترجمه ي عبارت عربي چنين است: فاسدترين ته مانده ي غذايي بوده ايد كه غاصبان خورده اند.

[80] حرامزاده.

[81] جمع معلاة: شرف و بزرگي، امور شريف.

[82] آنچه بدان اميد و آرزوست.

[83] سنگ زيرين آسياب.

[84] حركت و چرخش، لرزش.

[85] دركار خود انديشه و تأمل كنيد.

[86] مقصود حضرت، حجاج پسر يوسف ثقفي است. پيشگويي و خبر از غيب دادن حضرت قابل توجه است.

[87] نفور: گريزان، روي گردان.

[88] همان گرگان امروزي است و ري كه اكنون شهركي كوچك در جنوب شهر تهران است، در صدر اسلام از شهرهاي آباد و غله خيز سرزمين ايران به شمار مي رفت. حاكم ري فرخزاد پسر زادمهر بود. عروة بن زيد طائي فرمانده لشكر اسلام در عهد عمر وارد ري شد و پيشنهاد حاكم ري را مبني بر اخذ خراج از وي پذيرفت و ري بدون خونريزي به تصرف مسلمانان در آمد. طمع در حكومت اين شهر بود كه عمر سعد را به قتل امام حسين واداشت. ر.ك: الفتوح ص 252 و 253، احسن التقاسيم ج 574/2.

[89] معيشت سالم و بي دردسر و آسوده.

[90] تاريخ ابن عساكر، علي بن حسن شافعي (م 571 ه) ص 216، مؤسسه ي المحموي، بيروت، 1389؛ ه؛ بحارالانوار ج 8/45.

[91] سريع، چالاك.

[92] دور شد، كناره گرفت.

[93] هولناك، پرخطر.

[94] اميدوارم كه توبه ي من پذيرفته گردد.

[95] تاريخ طبري ج 320/3، ارشاد ص 235، الكامل في التاريخ ج 563/2؛ اللهوف ص 160، وقعة الطف ص 215؛ الفتوح ص 904.

[96] مراعات نكرديد.

[97] گستاخي، بي شرمي.

[98] آماده شويد.

[99] خواري و پستي.

[100] الفتوح ج 902.

[101] انتقام، خونخواهي.

[102] محافظ و سپر قرار دادن.

[103] ميل كرد، سوي او برگشت.

[104] دوانيد.

[105] اگر مرا نمي شناسيد، پس بدانيد كه من ابن كلب هستم. كسي كه تني توانمند و شمشيري بران دارد.

[106] و ترسو و ضعيف نيستم وقتي شمشير مي كشم؛ و سست نمي شوم وقتي اسير شوم.